الماسها می درخشند...! چرا "فاطمه" ؟!
"فاطمه" به چه معناست؟ و چرا پیامبر این اسم را برای تنها دخترشان انتخاب نمودند؟
لزوما نیازی نیست که تمام اسامی به صورتی باشد که نشانگر یک معنای ویژه بوده و ابعاد شخصیتی صاحب نام را مجسم سازند، بلکه همین اندازه که نامی، حاوی مفاهیم شرکآلود و ضدارزش نباشد، کافی است. اما در ارتباط با برخی از اولیای الهی، همانند حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، که به گونهای، نام آنان از عالم غیب الهام شده است، طبیعی است که این نام باید دارای نکاتی باشد که با ویژگیهای صاحب آن، همخوانی داشته باشد. نام فاطمه که از ریشه "فطم" به معنای کندهشدن و جدا شدن است؛ به استناد روایات موجود؛ جدایی این بانوی بزرگوار را از هرگونه بدی و زشتی رسانده و نیز بدان معناست که ایشان، دوستداران واقعی خود را از آتش جهنم نجات خواهد داد. امام باقر(علیه السلام) میفرمایند: راستترین اسامی آن است که بر بندگی دلالت نماید و بهترین آنها اسامی انبیاء است[1]. آنچه بیان شد، تحلیلی مختصر در مورد کلیت نامگذاری بود، اما ؛ همان گونه که در پرسش خود نیز اشاره فرمودید؛ برخی از نام ها، همانند نام مقدس "فاطمه"؛ که خداوند آن را انتخاب نموده و به پیامبر(صلی الله علیه و آله) الهام فرمود، باید با نام های دیگر متفاوت بوده و به نحوی، گوشهای از ابعاد شخصیتی صاحب آن نام را در خود جای داده باشد. البته نیازی نیست که چنین نامی، منحصر در شخص مورد نظر بوده و سابقه قبلی نداشته و یا اینکه انتخاب آن برای دیگران ممنوع باشد.
چرا "فاطمه"؟!روایات مختلفی در بررسی این موضوع وارد شدهاست و با وجود اینکه هر کدام از آنها به یک جنبه از دلایل میپردازد، ولی با مروری در همه آنها، تعارضی در مفاد آنها نمییابیم، بلکه هر کدام از این روایات، به نوعی مکمل روایات دیگر میباشند. بر همین اساس، تعدادی از این روایات را جهت اطلاع نقل مینماییم: الف: یونس بن ظبیان روایت مینماید که امام صادق(علیه السلام) از من پرسید: آیا میدانی که تفسیر فاطمه چیست؟ گفتم: مولای من! خودتان تفسیرش را بفرمایید. ایشان فرمودند: فاطمه(سلام الله علیها) از هرگونه بدی و زشتی جدا شدهبود (فطمت من الشر) و اگر مولی علی(علیه السلام) با او ازدواج نمینمود، از ابتدای خلقت، هیچ شخص همتراز و صلاحیتداری برای ازدواج با او پیدا نمیشد[2]! روایتی که از ناحیه مقدسه حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه در رابطه با اختلافاتی که ابو غانم قزوینی و دیگران نسبت به وجود مقدس حضرت ولی عصر داشتهاند، صادر شد در جمله امام مهدی سلام الله علیه آمده است: «وفی ابنة رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم لی أسوة حسنة »؛ (الغیبة، الشیخ الطوسی، ص 286) دختر پیغمبر، صدیقه طاهره برای من الگوی زیبایی است ب: امام رضا(علیه السلام) به نقل از پدرانشان از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) روایت مینمایند که ایشان فرمودند: به این دلیل اسم دخترم را "فاطمه" انتخاب نمودم، چون خداوند او و دوستانش را از آتش جهنم جدا نمودهاست[3]. ج: امام باقر(علیه السلام) میفرمایند:زمانی که فاطمه(سلام الله علیها) پا به دنیا گذاشت، خداوند به فرشتهای وحی نمود تا نام فاطمه را در زبان پیامبر(صلی الله علیه و آله) جاری نماید، سپس خداوند، خطاب به فاطمه(سلام الله علیها) فرمود که من تو را با علم و دانش پرورش داده و از هرگونه پلیدی جدا نمودم[4]. و ... در پایان، باید بدانیم که دختر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله) که طبق نقل تمام مسلمانان؛ چه شیعه و چه اهل سنت؛ پارهای از تن ایشان بوده و آزار و اذیت ایشان، همانند آزار پیامبر(صلی الله علیه و آله) میباشد[5]، سزاوار انتخاب نام مناسبی بوده، تا گوشهای از شخصیت و ابعاد معنوی این بانوی بزرگوار، با کمک این نام، به جهانیان معرفی شود. بر همین اساس، معتقدیم که خداوند، این نام مبارک را برای ایشان برگزیده است. گوشه ای از فضایل حضرت زهرا سلام الله علیهاحجتی بر ائمه علیهم السلام امام حسن عسکری علیه السلام فرمود : نحن حجة الله علی خلقه وفاطمة حجة علینا ؛ (عوالم، ج11، ص8) ما ائمه حجتهای الهی بر خلائق هستیم و فاطمه هم حجت الهی بر ما است. با این جمله امام عسکری ما چگونه میتوانیم در رابطه با زهرای مرضیه سخن بگوییم؟ بانویی که به تعبیر امام راحل رضوان الله تعالی علیه، اگر مرد بود قطعا به جای پدر نشسته بود؛ بانویی که فراتر از تمام انبیاء و تمام اولیاء الهی؛ جز پدر بزرگوارشان است.
الگوی حسنه روایتی که از ناحیه مقدسه حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه در رابطه با اختلافاتی که ابو غانم قزوینی و دیگران نسبت به وجود مقدس حضرت ولی عصر داشتهاند، صادر شد در جمله امام مهدی سلام الله علیه آمده است: «وفی ابنة رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم لی أسوة حسنة »؛ (الغیبة، الشیخ الطوسی، ص 286) دختر پیغمبر، صدیقه طاهره برای من الگوی زیبایی است. این اسوة حسنه چیست و صدیقه طاهره در امر رساندن پیام رسالت و دفاع از امر ولایت و امامت و مقاومت در برابر استبداد و ستمگر تا مرز شهادت برای دفاع از عقیده جلو رفتن، چه جایگاهی دارد، ان شاء الله در شبهای آینده توفیقی داشته باشیم سخن خواهیم گفت. یونس بن ظبیان روایت مینماید که امام صادق(علیه السلام) از من پرسید: آیا میدانی که تفسیر فاطمه چیست؟ گفتم: مولای من! خودتان تفسیرش را بفرمایید. ایشان فرمودند: فاطمه(سلام الله علیها) از هرگونه بدی و زشتی جدا شدهبود (فطمت من الشر) و اگر مولی علی(علیه السلام) با او ازدواج نمینمود، از ابتدای خلقت، هیچ شخص همتراز و صلاحیتداری برای ازدواج با او پیدا نمیشد نازل شدن حضرت جبرئیل بر ایشان در روایتی که مرحوم کلینی از امام صادق سلام الله علیه آورده است که به تعبیر یکی از مراجع عظام تقلید، یکی از بالاترین فضیلت صدیقه طاهره این است که بعد از رحلت نبی مکرم صلی الله علیه وآله جبرئیل بر احدی نازل نشد؛ جز صدیقه طاهره و این نشان از مقام رفیع و والای حضرت زهرا است. «و کان جبرئیل علیه السلام یأتیها فیحسن عزاء ها على أبیها ویطیب نفسها ویخبرها عن أبیها ومکانه ویخبرها بما یکون بعدها فی ذریتها وکان علی علیه السلام یکتب ذلک، فهذا مصحف فاطمة علیها السلام.» ؛ جبرئیل خدمت زهرا مرضیه میآمد و در مصیبت از دست دادن پدر بزرگوارش نبی مکرم به فاطمه زهرا تسلیت و تعزیت میگفت و جبرئیل با سخنانش برای روح فاطمه زهرا آرام بخش بود و به زهرا مرضیه از جایگاه نبی مکرم خبر میداد و آن اتفاقهایی که برای فرزندان بزرگوارش ائمه هدی سلام الله علیهم خواهد افتاد به زهرای مرضیه خبر میداد و این مطالبی را که جبرئیل برای صدیقه طاهره بیان میکرد، از حوادث آینده و از آنچه که مربوط به نبی مکرم است، امیرالمومنین اینها را مینوشتند. مصحف فاطمه که مشهور است به مصحف فاطمه، این است. این که بعضی از این یاوه سرایان وهابی میگویند که مصحف فاطمه همان قرآن دیگری است که در نزد شیعه است، اینها حرفهای بیاساس و بیپایه و دروغ و افترا است و مصحف فاطمه سلام الله علیها ارتباطی به قرآن ندارد.
پی نوشت ها : [2] - مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 43، ص 10، باب 2، روایت 1، موسسة الوفاء، بیروت، 1404 ه ق. [3] - همان، ج 43، ص 12، روایت 4. [4] - همان، ج 43، ص 13، روایت 9. [5] - صحیح بخاری ، ج 4 ، ص 219، دار الفکر، بیروت، 1401 ه ق. فرآوری: محمدی بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان موضوع مطلب : چرا حضرت زهرا (س) این گونه خطبه خواند؟
1.شرایط مدینه بعد از فوت پیامبر اکرم (ص) 4.فلسفه انتخاب کلماتی خاص و حماسی در ابتدای خطبه 5.اثرپذیری بزرگان اهل ادب از مقدمه خطبه حضرت زهرا(ع) 6.در صد فراز های مختلف در خطبه حضرت زهرا(ع) 7.هدف اصلی در کلام حضرت زهرا (ع) 8- سخنان خلیفه در پاسخ به خطبه حضرت زهراء (ع) 1- شرایط مدینه ، بعد از فوت پیامبر اکرم(ص) پیامبراکرم (ص) از دنیا رفت و اولین خلیفه پس از وی با مشورت و صلاح دید اطرافیان تصمیم گرفت فدک، قریه آباد و پر محصول را از حضرت زهرا (ع) بگیرد تا به گفته خودشان آن را در راه تامین مخارج جنگ مصرف کنند. زیرا پیامبر اکرم(ص) تا آخرین لحظه حیات بر اعزام لشکریان به سر حدّات اصرار داشته و علاوه بر آن، گروه هایی از داخل نیز سر به شورش برداشته اند و باید هزینه این لشکریان فراهم شود و فدک ، مال چشمگیری برای این اهداف بود. اما در واقع و در باطن امر، هدف آنان خالی کردن دست حضرت زهرا(ع) و حضرت علی(ع) از مال و اموال دنیایی بود، تا با فقر مالی کاملاً خلع سلاح شوند و هیچ خطری برای حکومت نوپای آنان نداشته باشند . مردم نیز، از باطن اموربی خبرند وآنچه را که در ظاهر می بینند، حکومت نوبنیادی است که با مشکلات بسیاری مواجه است و نیاز به کمک مالی دارد . از طرفی خانواده کوچک حضرت زهرا(ع) و حضرت علی(ع) را خانواده ای زاهد، کم هزینه و پر تلاش می بینند که نیازی به مال دنیا ندارند و کاملاً از آن بیزارند. حضرت زهرا(ع) در بین توده مردم ، از خانواده ای بود که آن خانواده بیشترین فداکاری رادر راه اسلام کرده بودند و طبعاً مردم انتظار داشتند که فداکاریهای بیشتری انجام دهند و نه تنها از حکومت نوپای اسلام مالی طلب نکنند بلکه اموال خود را همچون گذشته و حتی بیشتر از آن در اختیار حکومت اسلامی قرار دهند و خلیفه را به جهت حفظ نظام اسلامی از انحطاط و هجوم دولتهای مستکبر به مدینه، یاری دهند. در چنین جوی اگر او بخواهد انحرافات را بیان کند، گوش شنوایی وجود ندارد و سخنان او را بر امور دیگری تلقی می کنند. خصوصاً اگر وسایل تبلیغاتی هم در اختیار طرف مقابل باشد. در چنین جوی بیان انحرافات خلیفه از مسیر اسلام بسیار سخت است و با شدیدترین وجه پاسخ داده می شود و مردم نه تنها مسیر حکومت و خلافت را منحرف شده تشخیص نمی دهند بلکه مخالفت با خلیفه را انحراف از خط صحیح و ناشی از درک نکردن اوضاع و شرایط جدید و توجه نداشتن به توطئه های روم و ایران و تازه مسلمانان فرصت طلب ومنافقان داخلی، می دانند. به همین جهت حضرت زهرا(ع) که می خواهد جوشکنی کند اول از همه باید مقام علمی، ادراکی، عقل و درایت و تسلط کامل بر خویش را بر همگان ثابت کند و شرایط موجود و شرایط گذشته را با عقل و درایت برای مردم بیان کند تا به نا آگاهی از شرایط متهم نشود. توحید و نبوت و... را توضح دهد و هدف را بیان کند، تا دنیا خواه معرفی نشود و در ضمن این امور، انحرافات خلیفه را مطرح کند و بر انحرافی بودن آنها اصرار ورزد، تامردم متوجه انحراف بشوند. لذا کیفیت به مسجد رفتنش به گونه ای خاص بود. طرز لباس پوشیدن، طرز ورود، گریه و نحوه خطبه خواندنش، همه و همه به گونه ای خاص بود، تا بتواند با یک خطبه به هدف والایی که در نظر داشت برسد. اگر چه در آن زمان به تمام اهداف خود، نایل نشد ولی به مرور زمان حقانیت حضرت زهرا(ع) و انحرافات آنان روشن شد. 2.چگونگی راه رفتن حضرت زهرا(ع) او چنان با ابهت راه می رفت که گفته اند:" ما تخرم مشیتها مشیة رسول الله" راه رفتن او از راه رفتن رسول خدا هیچ کم نداشت". گویی پیامبر اکرم(ص) است که چنان باوقار، بدون اضطراب، با اطمینان و آرام، گام بر می دارد. وقتی بر ابوبکر وارد شد که او در جمع مهاجران و انصار و سایر مسلمانان قرار گرفته بود. حضرت زهرا(ع) به صورت فردی وارد نشد تا حکایت از عاطفی بودن و احساساتی بودن حرکت وی کند بلکه " فی حفدتها و نساء قومها". در میان جماعتی از یاران و اعوان و خویشان خود وارد مسجد شد، و با لباسی بلندحرکت میکرد،بطوریکه لباس تا روی پایش را می گرفت. این گونه راه رفتن بیشتر برای این بود که نشان دهد حرکتش و ورودش به مسجد ناشی از احساسات و هیجان و عواطف فقدان پدر نیست بلکه حرکتی است از روی شعور و آگاهی بر اساس تصمیم قبلی و برای بیان هدفی بسیار مهم. طبعاً مردم داغدار و عزادار، وقتی حضرت زهرا(ع) و گروه زنان را دیدند که به مسجد می آیند، برای آنان مکانی اختصاص دادند و پرده ای کشیدند تا آنان نیز به نوبه خود برای پیامبر(ص) عزاداری کنند:" فضربت بینها و بینهم ریطة بیضاء" پرده ای سفید برای آنان زده شد. ولی در ذهن مسلمانان پرسشی ایجاد شد که این چه وقت آمدن حضرت زهرا(ع) به مسجد است؟ آیا مصیبت فوت پدر او را به مسجد کشانیده است؟ آیا خاطره و سخنی را از پدرش به یاد آورده است؟ چرا آرام و بی سر و صدا و حتی بدون گریه ، بلکه همراه با آرامش کامل و وقار وارد مسجد شد؟ چرا چنین باوقار همانند پدر بزرگوارش گام بر میداشت؟ پس از زدن پرده و نشستن، حضرت زهرا(ع) یک مرتبه سکوت را شکست و ناله ای جانسوز سر داد که یک مرتبه همه مسجد به گریه افتادند:" انت انة اجهش لها القوم بالبکاء" مجلس منقلب شد .همه گریه سر دادند. سپس مهلت داد تا همهمه ها تمام شد و سپس شروع به خطبه کرد." ثم امهلت طویلا حتی سکنوا من فورتهم ثم قالت" نکته مهم این است که بدانیم چرا حضرت در هنگام آمدن به مسجد گریه نکرد؟ چرا هنگام زدن پرده آرام بود؟ و چرا پس از آن ناله سوزناک، ناگهان آرام شد؟ در حالی که مهاجران و انصار هنوز گریه می کردند . روشن است که طبیعت زنان رقیق تر است و طبعاً باید او بیش از دیگران به گریه ادامه می داد. اما، چرا یک مرتبه گریه را تمام کرد و زمان زیادی منتظر ماند تا دیگران نیز سکوت کنند و از گریه دست بردارند؟ این کارها برای چه بود؟ به نظر می رسد که حضرت می خواست با همین راه رفتن ، گریه و سکوت به موقع، تسلط خویش را بر احساسات و عواطف خود نشان دهد ،به گونه ای که در جای دیگر فرموده است: " صبت علی الدهر مصائب لو صبت علی الایام صرن لیالیا" 4.فلسفه انتخاب کلماتی خاص و حماسی در ابتدای خطبه اش آنگاه شروع به خطبه می کند اما خطبه ای که با ناله و اشک همراه نیست، خطبه ای که با لرزش صدا و اضطراب همراه نیست، بلکه کوبنده و محکم است. آهنگ کلمات به کار گرفته شده برای حالات حماسی قرار داده شده است. زیرا معمولاً وقتی کسی بخواهد همراه با سوز و گداز خطبه بخواند کلماتی را انتخاب می کند که به حروف قابل مد مانند" ین" و " اون" ختم شود نظیر "الحمدالله رب العامین ، باریء الخلائق اجمعین. مالک یوم الدین، مبیر الظالمین" تا اگر صدایش گرفت و گریه گلویش را فشرد، با کشیدن حروف مد آن ضعف را جبران کند. ولی زهرای مرضیه(ع) کلمات دیگری را انتخاب کرد که کوچکترین لرزش، اضطراب و تغییر حالت کاملاً در آن کلمات رخ می نمود.ایشان با صدای رسا گفتند: " الحمدالله علی ما الهم، و له الشکر علی ما انعم، و الثناء بما قدم، من عموم نعمة ابتداها، و سبوغ آلاء اسداها، و تمام منن اولاها، جم عن الاحصاء عددهاو نای عن الجزاء امدها و تفاوت عن الادراک ابدها، و ندبهم لاستزادتها بالشکر لإتصالها و استحمد الی الخلائق باجزالها و ثنی بالندب الی امثالها..." برای درک عمق این کلمات و معانی جملات ، می توان به شرحهای خطبه آن حضرت مراجعه کرد . فعلاً هدف، بیان آهنگ کلمات، چینش آنها و حروفی است که کلمات به آنها ختم می شود. مسلماً حضرت زهرا(ع) در آن حال که خطبه می خوانده گریه نمی کرده، بلکه خطیبی قوی، حماسی و فصیح بوده که کلمات و فرازها را یکی پس از دیگری با آهنگی رسا، بیان می کرده است. 5.اثر پذیری بزرگان اهل ادب از مقدمه خطبه حضرت زهرا(ع) به زودی سران قوم و اهل علم و فرزانگان و کسانی که در امور اجتماعی و روحی دستی داشتند، فهمیدند که او یک شخص معمولی نیست. او بانویی داغدار و مصیبت زده نیست که مصیبت فقدان پدر، او را آشفته کرده باشد و نتواند بر خود مسلط باشد و جلوی گریه خود را بگیرد، بلکه آگاهانه کلماتی را انتخاب می کند که با حالت حرارت و فوران، از وجود متعالی او، نشات می گیرد . حضرت زهرا(ع) با این حرکات و سکنات و پیمودن این فراز و نشیبها، در همین مراحل آغازین، ثابت کرد که احساسات و عواطف خانوادگی نیست که او را به مسجد کشانیده و او را به خطبه خوانی وادار کرده باشد، بلکه مطالب مهم دیگری در میان است که باید آنها را بیان کند. نحوه ورود به مسجد و شروع خطبه و کلمات ابتدایی ایشان، آنچنان همگان را مجذوب خود ساخت که ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه اش درتوضیح نامه 45 حضرت علی(ع) به عثمان بن حنیف، به نقل قستمهایی از خطبه حضرت زهرا(ع) می پردازد و قبل از آن، حالت ورود و هیات وارد شدن حضرت زهرا و گریه و سکوت او و اولین کلماتی که حضرت زهرا(ع) خطبه را با آنها شروع کرد، ذکر می کند و سپس به خطبه حضرت، پیرامون مساله فدک می پردازد . از اینکه ابن ابی الحدید به بیان حالت ورود حضرت زهرا(ع) سکوت و گریه او و جملات اول خطبه آن حضرت می پردازد، معلوم می شود که این امور در نظر او نیز بسیار مهم بوده است والا همه این مقدمات را رها می کرد و همان قسمت مربوط به فدک را نقل می کرد. از اینجا معلوم می شود که قصد حضرت زهرا(ع) از سکنات و حرکاتش بر بزرگان اهل ادب و فضل مخفی نمانده است، اگر چه توده مردم ممکن است در آن لحظات متوجه مقصود آن حضرت نشده باشند. بنابراین حضرت زهرا(ع) با گذشت زمان به این هدف که معرفی جنبه های مختلف شخصیت خود و بیان انحراف خلافت بوده است، فائق آمده. 6.درصد فرازهای مختلف در خطبه حضرت زهرا(ع) فعلاً در صدد شرح خطبه حضرت زهرا (ع) نیستیم و بیشتر به چرایی و چگونگی انشاء خطبه، می پردازیم و در صدد بیان این نکته ایم که حضرت با این خطبه، خود را معرفی کرد و علم و درایت و کاردانی خود را به اثبات رسانید و روشن کرد که سخن پیامبر (ص)" فاطمة بضعة منی" یا" فداها ابوها" به خاطر خویشاوندی نسبی نبوده، بلکه او گوهری ناشناخته بوده است که در این خطبه تنها رُخی عیان نموده و این سخنان نمونه و آینه ای است برای نمایش پرتویی از انوار وجود او. لذا بیشتر به مسایل جنبی خطبه می پردازیم و از جمله اینکه این خطبه حدود 120 سطر است که 10 درصد آن در حمد خدا و 10 درصد در توصیف پیامبر(ص) می باشد و 5 درصد آن در توصیف قرآن و حدود 10 درصد در بیان فلسفه احکام است. در این 10 درصد که به حکمت و فلسفه ،20 رکن و موضوع اساسی از موضوعات دین اشاره می کند ،10 درصد آن را به کارهای پیامبر اکرم (ص) پرداخته است، تا بیان کند مردم را از کجا به کجا کشانید و در 5 درصد دیگر، فداکاریهای حضرت علی(ع) در عین رفاه طلبی دیگران را گوشزد می کند که تا اینجا دقیقاً خطبه نصف می شود. از اینجا حضرت، به بیان انحرافات جامعه و توطئه های شیطان و سپس به ثمرات تلخ انحرافات که به زودی گریبان گیر مردم می شود، می پردازد که باز حدود 10 درصد را به خود اختصاص می دهد. سپس به موضوع فدک می پردازد که با استدلالها و پنج آیه قرآن که حضرت به آنها تمسک می کند ،جمعا 10 درصد می شود. و به عبارت دیگر، مقدار دفاع از حق خویش در ارتباط با فدک به اندازه نصف خطبه او در ثنای خدا وتوصیف پیامبر اکرم(ص) بوده است. شاید حضرت در این انتظار بحق بود که با این مقدار از خطبه، خلیفه به اشتباه خویش پی ببرد و خود را از خلافتی که اولین گامهایش بر خطا نهاده شده بود، خلع کند و یا مسلمانان به فکر خلع کردن او بیفتند ولی وقتی چنین نشد، با ایراد سخنانی خطاب به انصار در حدود سی سطر، گذشته آنان، فداکاری هایشان و سابقه ایشان در اسلام را بیان کرد و از آنان خواست که بر پا خیزند و از او در برابر ظلمی که بر وی شده است دفاع کنند، اما چنین نشد و آنان حاضر نشدند در دفاع از حضرت زهرا(ع) حتی سکوت خود را بشکنند و بدین گونه نیمه دوم خطبه نیز به پایان رسید. شاید و بلکه حتماً بسیاری از مردم آن زمان، به دقت حضرت زهرا(ع) در مقدار کلمات توجهی نداشتند و این امور را اتفاقی می دانستند ولی اکنون که نوشته های آن سخنان را در جلوی روی خود نگاه می کنیم به مدیریتی دقیق پی می بریم که یک چهارم سخنرانی خود را برای دفاع از حق خویش و به استیضاح کشاندن وضع موجود کافی می دانسته است. ولی وقتی خبری نشد بار دیگر،همگان و خصوصاً انصار را مورد عتاب قرار می دهد و تازیانه های کلام را بر گرده فکر و اندیشه آنان فرود می آورد و بیان می کند که: فکر دفاع از حکومت نوپای اسلام با ظلم بر یک فرد در آن اجتماع ناسازگار است و نمی توان به حکومت اسلامی دلخوش کرد که در آن به یک نفر، ظلم شده است و سکوت آنان نه برای مصلحت و رضای خدا، بلکه ناشی از راحت طلبی ، فرصت طلبی و طبق تشبیه خود وی، کره و روغن گیری از شیر است. اگردر جامعه به شخصیت معروفی چون حضرت زهرا(ع) وحضرت علی(ع) که مظهر فداکاری، قیام، استقامت و... هستند ظلم شود، مسلم است که به دیگران نیز ستم می شود و چنین جامعه ای را نمی توان جامعه ای خداپسند و مورد قبول رسول اکرم(ص) دانست. 7.هدف اصلی در کلام حضرت زهرا(ع) هر چند کسی به یاری حضرت زهرا(ع) برنخاست وخلیفه اول با تسلیم ظاهری، گناه را به گردن مسلمانان انداخت و آنان را در کار خود شریک ساخت و با تحلیل و تکریم حضرت زهرا(ع) در صدد سامان دادن اوضاع بود، ولی آنچه را که باید معلوم می شد،عیان گردید و آنچه از سخنرانی حضرت زهرا(ع) به خوبی روشن می شد، بدین گونه بود که،گرفتن فدک از حضرتزهرا(ع) با پنج آیه قرآن مخالفت صریح دارد. اگر خلیفه ای در چند روز اول حکومت که روزهای طلایی است و تازه پیامبر(ص) از دنیا رفته و همگان فهمیده اند که مرگ برای همه واقع شدنی است چنین مخالفتی با قرآن بکند و وقتی اولین مظلوم، شخصی سرشناس، فداکار و فرزند تنی و واقعی رسول الله (ص) باشد، چنین حکومتی پس از استقرار و پس از فروافتادن از مقام، نسبت به مردم عادی و مجهول الهویه چه رفتاری خواهد داشت ، وقتی آیات محکم و روشن خدا که امهات کتابند اشتباهاً یا عمداً مورد مخالفت واقع شود، دیگر از کتاب خدا چیزی باقی نمی ماند. اگر او عمق کلام حضرت زهرا(ع) را درک می کرد، فوراً از مقام خلافت کناره می گرفت و افسار خلافت را بر روی خودش می انداخت. اگر مردم، عمق کلام حضرت را درک کرده بودند، فوراً او را از خلافت عزل کرده و حضرت زهرا(ع) نیز همین انتظار را داشت. به همین جهت وقتی به منزل برگشت به حضرت علی (ع) گفت:" خرجت کاظمة وعدت راغمة" درحالیکه بغض گلویم را گرفته بود به مسجد رفتم و در حالیکه خفیف و خوار شدم به منزل برگشتم." و درباره برخورد ابوبکر گفت:" لقد اجهد فی خصامی" او در دشمنی و خصومت با من تمام جهد خود را به کار برد. "و الفیته الد فیکلامی " او را در مکالمه ای که با وی داشتم لجبازترین دشمنها یافتم." بنابراین نباید سخنان خلیفه و تعریفهای او ازحضرت زهرا(ع) را جدی گرفت. 8.سخنان خلیفه در پاسخ به سخنان حضرت زهرا(ع) " یا بنت رسول الله (ص) لقد کان ابوک بالمومنین عطوفاً کریما، رؤوفا رحیماً، و علی الکافرین عذاباً الیما و عقابا عظیماً، ان عزوناه وجدناه اباک دون النساء، و اخا الفک دون الاخلاء، اثره علی کل حمیم و ساعده فی کل امر جسیم، لا یحبکم الا سعید و لا یبغضکم الا شقی بعید، فانتم عترة رسول الله الطیبون، و الخیرة المنتجبون، علی الخیر ادلتنا، و الی الجنة مسالکنا، و انت یا خیرة النساء و ابنة خیر الانبیاء ، صادقة فی قولک، سابقة فی وفور عقلک، غیر مردودة عن حقک و لا مصدودة عن صدقک." ابوبکر در جمله اول تلویحاً به حضرت زهرا(ع) گوشزد می کند که پدرت بر کافران سختگیر بود و بر مومنان رحیم، بنابراین تونیز باید به ما رحمت داشته باشی و شمشیر زبانت را علیه کفار به کار بری و با این کلام در صدد بیان دوگانگی ،بین سیاست دختر پیامبر( ص) و خود پیامبر اکرم (ص) است. ولی سایر کلماتش همه تعریف و تمجید ازحضرت زهرا(ع) است.مثلا شما راستگویید، شما راهنمای ما به سوی حق و به سوی بهشتید، وفورعقل شما بر ما پوشیده نیست و... در مقابل این سوال که: اگر چنین است چرا حق مرا غصب کرده اید؟ سخنم پیرامون فدک را به هیچ انگاشته اید؟ و چرا با فرمانهای خدا و رسولش که راهنمای به سوی بهشت است مخالفت کرده اید؟ جواب می دهد که : " والله ما عدوت رای رسول الله و لا عمدت لا باذنه و ان الرائد لا یکذب اهله و انی اشهدالله و کفی به شهیدا انی سمعت رسول الله(ص) یقول نحن معاشر الانبیاء لا نورث ذهبا و لا فضة و لا دارا و لا عقارا و انما نورث الکتاب والحکمة و العلم و النبوة و ما کان لنا من طعمة فلولی الامر بعدنا ان یحکم فیه بحکمه؛ به خدا سوگند من از رای ونظر پیامبر(ص) تجاوز نکردم و آنچه عمل کردم به اذن او بود، و پیش قراول و جلودار قافله، به اهلش دروغ نمی گویدو من از رسول خدا شنیدم که فرمود:" ما طایفه انبیاء" طلا، نقره، خانه و زمین به ارث نمی گذاریم بلکه تنها کتاب، حکمت، علم و نبوت را به ارث می گذاریم هر آنچه از ما به جای ماند از آن ولی امر بعد از ماست او به هر شکل که صلاح دید عمل می کند." او با این حدیث که حضرت زهرا(ع) خود نادرست بودن آن را با استفاده از آیات قرآن ثابت کرد، در صدد بیان حجتی بر اینکه فدک ملک زهرا نیست برآمد و به قسم و سوگند و شهادت الهی متوسل شد تا جمعیت حاضر در مسجد که حتماً تحت تاثیر سخنان حضرت زهرا(ع) قرار گرفته بودند، دلشان بر راه و مسیر خلیفه گرم شود و بدانند که هیچ امر خلاف دینی اتفاق نیفتاده است و گرفتن فدک به امر رسول اکرم(ص) و طبق حدیث او و خواست او صورت پذیرفته است. سپس به بیان مصرف فدک می پردازد و آن را نیز ناشی از اجماع مسلمانان و توافق آراء آنان میداند و اظهار میدارد که آنرا در راه باطلی به مصرف نرسانده ایم، بلکه در راه جنگ با کفار و مرتدان به کار گرفته ایم. اینجاست که حضرت زهرا (س) با یک" سبحان الله" گفتن تمامی بافته های خلیفه را نقش بر آب می کند و می فرماید: سبحانالله! ما کان ابی رسول الله(ص) عن کتاب الله صادقاً و لا لأ حکامه مخالفاً ،منزه است خدا ! پدرم رسول خدا(ص) ،از کتاب خدا روی گردان نبود و با احکام آن مخالف نبود." لازم به ذکر است که کلمه" سبحان الله" را در سخن وقتی به کار می برند که کسی تهمت بسیار ناروایی بزند که همگان بر دروغ بودن آن واقفند و مثل این است که در چنین اتهامی پای خدا را نیز در میان می کشد و او را با خلق کردن چنین موجودی که این گونه کار قبیح و فاسدی انجام داده است، مورد عیب جویی قرارمی دهد. به هر حال حضرت زهرا(ع) با این سبحان الله به همگان نشان می دهد که کلام ابی بکر خالی از حقیقت است و سپس کلام خود را توضیح می دهد که آیا رسول خدا(ص) بر خلاف احکام قرآن نظری می دهد؟! آیا او از احکام کتاب الهی روی گردان بوده است؟! خلیفه این بار پس از گفتن" صدق الله و صدق رسوله و صدقت ابنته" یعنی خدا، رسول خدا و دختر رسول الله (ص) راست گفته اند، به تمجید از حضرت زهرا(ع) می پردازد ولی تمامی گناه اعمال خود را به دوش مسلمانان می اندازد: " هولاء المسلمون بینی و بینک، قلدونی ما قلدت و باتفاق منهم اخذت ما اخذت" این مسلمانان بین من و تو قضاوت کنند، اینان حکومت را بر دوش من انداخته اند و با اتفاق و اجماع آنان فدک را گرفته ام." در این هنگام حضرت برای آخرین اتمام حجت، مردم را مورد خطاب قرار داد و آنان را به خاطر قبول کردن سخنان باطل و چشم پوشی از حق و تدبر نکردن در قرآن سرزنش کرد و وقتی دید که اینان از مسیر خود دست برنمی دارند، و به هر دلیل حاضر به دفاع از حق او نیستند روی را به طرف قبر پدر بزرگوارش کرد و با خواندن اشعاری یک بار دیگر مقام اهل بیت و بدعتهای مخالفان را گوشزد کرد و از مسجد خارج شد. پی نوشت:1- خطبه حضرت زهرا(ع)، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 211، 20 جلی، دارالکتب العلمیة. موضوع مطلب :
برگرفته از سایت:http://www.tadabbor.org موضوع مطلب : چرا نام امامان در قرآن نیامده است؟روش آموزشی قرآن بیان کلیات و اصول عمومی است. تشریح مصادیق و جزئیات غالباً بر عهده پیامبر گرامی میباشد. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود، بلکه در تبیین آن نیز مأموریت داشت، چنان که میفرماید: «وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْر لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون». چرا نام امامان دوازدهگانه در قرآن مجید نیامده است؟روش آموزشی قرآن بیان کلیات و اصول عمومی است. تشریح مصادیق و جزئیات غالباً بر عهده پیامبر گرامی میباشد. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود، بلکه در تبیین آن نیز مأموریت داشت، چنان که میفرماید: «وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْر لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون».[1] «قرآن را بر تو فرستادیم تا آنچه برای مردم نازل شده است، برای آنها بیان کنی و آشکارسازی، شاید آنان بیندیشند». در آیه یاد شده دقت کنید، میفرماید:«لتُبَیّن» و نمیگوید: «لتقرأ» یا «لیتلو» و این نشانه آن است که پیامبر (صلی الله علیه وآله) علاوه بر تلاوت، باید حقایق قرآنی را روشن کند. بنابراین، انتظار این که مصادیق و جزئیات در قرآن بیاید، همانند این است که انتظار داشته باشم همه جزئیات در قانون اساسی کشور ذکر شود. اکنون برخی از روشهای قرآنی را در مقام معرفی افراد بیان میکنیم: 1. معرفی به نامگاهی وضعیت ایجاب میکند که فردی را به نام معرفی کند، چنانکه میفرماید: «وَمُبَشّراً برَسُول یَأْتِی مِنْ بَعْدی اسْمُهُ أَحْمَد».[2] «(عیسی میگوید:) به شما مژده پیامبری را میدهم که پس از من میآید و نامش احمد است». در این آیه، حضرت مسیح، پیامبر پس از خویش را به نام معرفی میکند و قرآن نیز آن را از حضرتش نقل مینماید. کسانی که از رسول و نبی درس ناخواندهای پیروی میکنند که نام و خصوصیات او را در تورات و انجیل نوشته مییابند، که آنان را به نیکی دعوت کرده و از بدیها بازشان میدارد، پاکیها را برای آنان حلال کرده و ناپاکیها را تحریم مینماید و آنان را امر به معروف و نهی از منکر میکند و بارهای گران و زنجیرهایی که بر آنان بود، از ایشان برمیدارد...
2. معرفی با عددو گاهی موقعیت ایجاب میکند که افرادی را با عدد معرفی کند، چنان که میفرماید: «وَلَقَدْ أَخَذَ اللّه مِیثاقَ بَنی إِسرائیلَ وَبَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَی عَشَرَ نَقِیباً...».[3] «و خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگیختیم».
3. معرفی با صفتبعضی اوقات وضعیت به گونهای است که فرد مورد نظر را با اوصاف معرفی کند؛ چنان که پیامبر خاتم را در تورات و انجیل، با صفاتی معرفی کرده است. «الّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُول النّبیَّ الأُمّی الّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدهُمْ فِی التَّوراةِ وَالإِنْجِیل یَامُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ ویُحِلُّ لَهُمُ الطَّیّبات وَیُحَرّمُ عَلَیْهِمُ الخَبائِث وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ...».[4] «کسانی که از رسول و نبی درس ناخواندهای پیروی میکنند که نام و خصوصیات او را در تورات و انجیل نوشته مییابند، که آنان را به نیکی دعوت کرده و از بدیها بازشان میدارد، پاکیها را برای آنان حلال کرده و ناپاکیها را تحریم مینماید و آنان را امر به معروف و نهی از منکر میکند و بارهای گران و زنجیرهایی که بر آنان بود، از ایشان برمیدارد...». با توجه به این روش، انتظار این که اسامی دوازده امام با ذکر نام و اسامی پدر و مادر در قرآن بیاید، انتظاری بی جا است؛ زیرا گاهی مصلحت در معرفی به نام است و گاهی معرفی به عدد و احیاناً معرفی با وصف. اگر این اصل را بپذیریم و بگوییم خداوند باید کلیه مسائل اختلاف آفرین را در قرآن ذکر کند، تا مسلمانان دچار تفرقه نشود; در این صورت باید صدها مسأله کلامی و عقیدتی و فقهی و تشریعی در قرآن ذکر شده باشد، مسائلی که قرنها مایه جنگ و جدل و خونریزی در میان مسلمانان شده است، ولی قرآن درباره آنها به طور صریح و قاطع ـ که ریشهکن کننده نزاع باشد ـ سخن نگفته است، مانند:
1. صفات خدا عین ذات اوست یا زاید بر ذات؟ 2. حقیقت صفات خبری مانند استوای بر عرش چیست؟ 3. قدیم یا حادث بودن کلام خدا. 4. جبر و اختیار.
معرفی به نام، برطرف کننده اختلاف نیستپرسشگر تصور میکند که اگر نام امام و یا امامان در قرآن میآمد، اختلاف از بین میرفت، در حالی که این اصل کلیت ندارد؛ زیرا در موردی تصریح به نام شده ولی اختلاف نیز حاکم گشته است. بنی اسرائیل، از پیامبر خود خواستند فرمانروایی برای آنان از جانب خدا تعیین کند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمینهای غصب شده خود را بازستانند و اسیران خود را آزاد سازند. آنجا که گفتند: «إِذْ قالُوا لِنَبِیّ لَهُمُ ابْعَث لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبیلِ اللّه».[5] «آنان به یکی از پیامبران خود گفتند: برای ما فرمانروای معین کن تا به جنگ در راه خدا بپردازیم...». پیامبر آنان، به امر الهی فرمانروا را به نام معرفی کرد و گفت: «إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلکاً...».[6] «به راستی که خدا طالوت را به فرمانروایی شما برگزیده است». درباره حضرت مهدی(علیه السلام) که اشارهای به نسب و خاندان ایشان شد، حساسیتهای فراوانی پدید آمد و خانه حضرت عسکری(علیه السلام) مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند
با اینکه نام فرمانروا با صراحت گفته شد، آنان زیر بار نرفتند و به اشکال تراشی پرداختند و گفتند: «أَنّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤتَ سَعَةً مِنَ المالِ...».[7] «از کجا میتواند فرمانروای ما باشد، حال آن که ما به فرمانروایی از او شایستهتریم، و او توانمندی مالی ندارد؟...». این امر، دلالت بر آن دارد که ذکر نام برای رفع اختلاف کافی نیست، بلکه باید موقعیت جامعه، آماده پذیرایی باشد. چه بسا ذکر اسامی پیشوایان دوازدهگانه، سبب میشد که آزمندان حکومت و ریاست به نسل کشی بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگیری کنند، چنان که این مسأله درباره حضرت موسی رخ داد و به قول معروف: صد هزاران طفل سر ببریده شد تـا کلیـم اللّه مـوسی زنـده شـد درباره حضرت مهدی(علیه السلام) که اشارهای به نسب و خاندان ایشان شد، حساسیتهای فراوانی پدید آمد و خانه حضرت عسکری(علیه السلام) مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند. همانطور که گفته شد، قرآن به سان قانون اساسی است. انتظار این که همه چیز در آن آورده شود، کاملاً بیمورد است. نماز و روزه و زکات که از عالیترین فرایض اسلام است به طور کلی در قرآن وارد شده و تمام جزئیات آنها از سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) گرفته شده است.
پی نوشت ها : [1] . نحل/44 [2] . صف/6 [3] . مائده/11 [4] . اعراف/157 [5] . بقره/246 [6] . همان/247 [7] . همان/247
موضوع مطلب :
سابقه دین اسلام در سرزمین ایران به عصر حیات «پیامبر اکرم(ص)» و نامه آن حضرت به «خسرو پرویز» شاه ایران برمیگردد؛ و ورود رسمی این دین به این سرزمین، به سال 16 هجری و در زمان حکومت «عمر بن خطاب» خلیفه دوم. اما سؤال اساسی این است که به رغم ورود اسلام به ایران در دوره خلفا و همچنین به رغم آنکه ایرانیان قرون اولیه، اکثراً جزو اهل سنت بودند، چگونه شد که هم اینک شاهد اکثریت ایرانیان شیعی هستیم؟ در این نوشته، بحث کلامی مطرح نیست. بلکه از دیدگاه "جامعهشناسی تاریخی" بررسی میکنیم که چه تحولاتی باعث شد که اکثر ایرانیان، شیعه شوند. در خصوص سؤال فوق دو دسته پاسخ ارائه شده است: 1. پاسخ های نادرست و افسانهای. 2. پاسخ صحیح و منطقی. در اینجا ضمن طرح چند پاسخ افسانهای و نقد آنها، در انتها پاسخ صحیح را ارائه خواهیم کرد. 1. پاسخهای نادرست و افسانهای: 1 ـ 1. ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو دختر یزدگرد سوم از سلسله ساسانی، باعث علاقه ایرانیان به اهل بیت(ع) و در نتیجه تشیع ایرانیان شده است. نقد این پاسخ: اولاً: اساس چنین داستانی صحیح نیست. ثانیاً: لازمهی صحت این داستان آن است که ایرانیان میبایست به خود سلسله ساسانیان علاقه داشته باشند، تا به دامادشان هم علاقه داشته باشند. در حالی که ایرانیان اجازه دادهاند تا این سلسله براحتی فرو بپاشد و حتی یزدگرد نیز پا به فرار گذاشت و در شهرهای مختلف ایران آواره بود تا این که سرانجام توسط "آسیابانی ایرانی" در "مرو" کشته شد. ثالثاً: پاسخ دیگری هم شهید مطهری میدهد و آن اینکه تعدادی از امویان هم با ساسانیان پیوند زناشویی بستند. پس چرا ایرانیان نسبت به امویان علاقهمند نشدند؟ 2 ـ 1. ایرانیان در اصل ضد اعراب، ضد اسلام و ضد مسلمانان بودهاند. وقتی ایران توسط مسلمانان فتح شد، ایرانیان مجبور بودند در ظاهر بگویند ما مسلمان شدهایم و الا کشته میشدند یا باید جریمه میپرداختند. لذا در ظاهر اسلام را قبول میکردند اما در واقع همان عقاید زرتشتیگری و عقاید قبل از اسلام خود را حفظ کردند و ادامه دادند لکن تحت عنوان شیعه. پس تشیع، مذهبی است که در اصل به دست ایرانیان ساخته شده و ربطی به اسلام ندارد، بلکه مذهبی ایرانی است. نقد این پاسخ: اولاً: این نظریه زمانی میتواند صحیح باشد که رهبران اصلی شیعه ایرانی باشند؛ در حالی که همه رهبران اصلی شیعه که ائمه معصومین علیهم السلام هستند، عرب هستند. ثانیاً: این نظریه در صورتی صحیح است که شیعیان اولیه همه ایرانی باشند در حالی که جز تعداد کمی از شیعیان اولیه ـ نظیر «جناب سلمان فارسی» ـ غالب شیعیان از عربها بودند. ثالثاً: نظریه فوق وقتی میتواند صحیح باشد که منابع و متون اصلی شیعه با سایر مسلمانان تفاوت میداشت و میبایست این تفاوت در منابع ایرانی خود را نشان دهد. در حالی که اینطور نیست. اولین منبع اصلی مسلمان قرآن کریم است که شیعه و غیر شیعه به آن اعتقاد دارند. دومین منبع سنت است. اجماع هم به همان کتاب و سنت برمیگردد و عقل به مستقلات عقلیه باز میگردد که اختصاص به ایرانیان ندارد بلکه مربوط به همه است. رابعاً: نظریه فوق وقتی میتوانست قرین واقع باشد که ایرانیان از همان قرون اولیه تماماً شیعه باشند. در حالی که ایرانیان در این دورهها غالباً غیر شیعه بوده و به اسلام اهل سنت گرایش داشتند و اکثر رهبران اهل سنت هم از ایرانیان بودند. همچنین مؤلفان متون دینی اهل سنت اکثراً ایرانی هستند و این نکتهای است که شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران میآورد. خامساً: رهبران و دانشمندان شعیه تا قرن دهم اکثراً غیرایرانی بودند و خارج از ایران زندگی میکردند. «شیخ مفید»، «سید مرتضی»، «محقق حلی»، «شهید اول و ثانی» و علمای جبل عامل که بعدها به دعوت صفویه به ایران آمدند و همچنین «محقق کرکی» که حوزههای علمیه شیعه را در ایران و عراق و مناطق دیگر گسترش داد، همه غیرایرانی بودند. این نکته صحیح است که فرهنگ، زبان و زمان و مکان و رسم و عادات در آموزههای مذهبی تأثیرگذار است. اما اینگونه نیست که این عوامل سبب شوند یک مذهب تشیع خاص ایرانیان تأسیس شده باشد. اتفاقاً فقه شیعی بر عنصر زمان و مکان، تاریخ و غیره تأکید فراوان دارد. بنابراین، تأثیر و تاثر قابل انکار نیست ولی مسأله نمیتواند تعیین کننده باشد. برخی آموزههای فلسفی قبل از اسلام به بعد از اسلام هم منتقل شده است. بعضی از عادات و داستانها هم منتقل شده است. در واقع ایرانیان برخی از میراثهای خود را حفظ کردهاند، اما آن را هرگز جزیی از تشیع ندانستهاند. بلکه یکسری از این مسائل مربوط به آداب و رسوم ملی ماست که ربطی به تشیع ندارد. مثل زبان فارسی، عید نوروز و... ایرانیان هیچ گاه زبان فارسی را رها نکردند. زیرا بین اسلام و ایران تضادی نبوده است. بلکه در مواردی که تعارضی وجود داشته، ایرانیان خود به نفع اسلام از آن دست کشیدهاند و اسلام را مقدم دانستهاند. 3 ـ 1. ایرانیان تا قرن دهم سنی بودند. از آن پس با زور صفویان به شیعه گرایش یافتند. زیرا شاه اسماعیل صفوی وقتی در تبریز تاج گذاری کرد، بسیاری از سنیها را قتل عام نمود. نقد پاسخ فوق: اولاً: شاه اسماعیل یک جوان 14 ساله بود و نمیتوان پذیرفت که وی بدون حمایت شیعیان به قدرت رسیده باشد. زیرا منطقی نیست که حامیان وی از سنیها باشند و علیه مذهب خود، شاه اسماعیل را به نفع مذهب تشیع حمایت کنند. بنابراین، در ایران آن زمان شیعیان زیادی وجود داشتهاند که صفویه به اتکای آنان توانستهاند قدرتی تشکیل دهند و در برابر عثمانی که یک امپراتوری پر قدرت مدعی سنی بود، بایستند و مقابله کنند و در نهایت حکومت تشکیل دهند. ثانیاً: در تاریخ ثابت نشده است که صفویه با زور شمشیر شیعه را در ایران به وجود آورده باشند. البته به صورت جزیی و موردی، اهل سنت مورد آزار صفویان واقع میشدند، چنانکه شیعیان مورد آزار عثمانیها قرار میگرفتند. روشن است که عمل هر دو حکومت نادرست و غیراسلامی بوده است. 2. پاسخ صحیح و منطقی: نخست باید بپذیریم که استقرار و نفوذ یک مذهب در میان یک قوم، امری نه دفعی بلکه به صورت تدریجی است. ما نباید به دنبال تاریخ خاص و معینی باشیم. به نظر میرسد از زمانی که اولین ایرانی به تشیع گرایش یافته تا زمانی که تشیع در ایران فراگیر شد و اکثریت ایرانیان را شیعیان تشکیل دادند، حدود 10 قرن به طول انجامیده باشد. اتفاقاتی که طی 10 قرن اولیه اسلام در ایران به وقوع پیوست باعث فراگیری تشیع در ایران شد که به اجمال میتوان آنها را اینگونه مرور کرد: 1 ـ 2. نخست آنکه «جناب سلمان» صحابه با وفای پیامبر و اهل بیت، فردی ایرانی و شیعی بود. در یمن نیز ایرانیانی وجود داشتند که متمایل به سمت اهل بیت بودند. یمن توسط حضرت علی (ع) و در زمان حیات رسول اکرم (ص) به اسلام ایمان آورد و اهل یمن از همان زمان با حضرت علی (ع) آشنا شدند؛ در حالی که ساحل خلیج فارس تا یمن تحت نفوذ ایران بود. 2 ـ 2. در دوره خلیفه دوم، وی تبعیضهایی بین عرب و عجم قائل شد که موجب آزردگی خاطر ایرانیان گردید. پس از کشته شدن خلیفه دوم به دست یک ایرانی، فرزند وی چند تن از ایرانیان موجود در مدینه را به قتل رساند. اما وقتی حضرت علی(ع) به حکومت رسید اعلام کرد که بین عرب و عجم تفاوتی نیست و عرب هیچ گونه فضلی بر عجم ندارد و این باعث شد تا ایرانیان به حضرت علی(ع) گرایش پیدا کنند. همچنانکه «امام زین العابدین(ع)» با خریدن و آزاد کردن تعداد زیادی از بردگان و بندگان غیر عرب، جمعیت زیادی از موالیان در مدینه ایجاد کرد که محب اهل بیت(ع) بودند. 3 ـ 2. پس از شهادت حسین بن علی(ع) ایرانیان متوجه شدند از اسلام دو قرائت وجود دارد: اسلام یزیدی و اسلام حسینی. بنی امیه با آن سابقه ظلمها و اعمال تبعیضها نمیتوانست در قلوب ایرانیان جایی داشته باشد و به صورت طبیعی ایرانیان به سوی امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) گرایش پیدا کردند و بعدها در سقوط بنی امیه بیشترین کمکها را نمودند. زیرا بنی عباس با شعار حمایت از آل محمد (ص) قیام کردند. اما بعد معلوم شد که این جریان نیز با جریان اهل بیت فاصله دارد. 4 ـ 2. در طول تاریخ، برخی از شاگردان امام جعفر صادق و سایر ائمه ـ علیهم السلام ـ در ایران حضور یافتند و به طور گسترده مکتب اهل بیت(ع) را تبلیغ کرده و ایرانیان را به مذهب آنان دعوت میکردند. 5 ـ 2. حضور حضرت امام رضا(ع) در خراسان عامل دیگری است. یکی از دلایلی که «مأمون» میخواست امام رضا(ع) را ولیعهد کند، مقابله با عربهایی بود که از برادرش «امین» حمایت میکردند. تحلیل وی این بود که با ولایت عهدی امام رضا(ع) هم ایرانیان شیعی را به سوی خود جذب خواهد کرد و هم شیعیان عرب؛ و این باعث تقویت قدرت وی و ضعف امین خواهد شد. 6 ـ 2. بسیاری از امام زادگان از ظلم «منصور دوانیقی» و دیگر خلفای ستمگر به ایران آمدند و پراکندگی آنان در سراسر ایران عامل دیگری در گسترش تشیع در ایران بود. همانطور که حضور «حضرت معصومه(س)» در قم، «حضرت شاه چراغ(ع)» در شیراز و «حضرت عبدالعظیم(ع)» در ری، از دلایل مهم روی آوری مردم ایران به سمت تشیع است. 7 ـ 2. در عصر سلاطین شیعهی آلبویه موجبات تبلیغ مکتب اهل بیت(ع) بیش از پیش فراهم شد و کتب مهم شیعی مثل تهذیب، استبصار، کافی و من لایحضره الفقیه در این زمان تألیف شد. بزرگانی چون شیخ صدوق، شیخ مفید، شیخ طوسی، سید مرتضی و سید رضی توانستند در این عصر اسلام شیعی را به مردم معرفی نمایند. 8 ـ 2. در دوره ایلخانان، حضور علامه حلی به مدت 10 سال در ایران و آزادی وی در بیان احکام و مهارت او در فقه و کلام و نیز تلاشهای «خواجه نصیر الدین طوسی» عامل دیگری در این زمینه است. 9 ـ 2. حلقه آخر این جریان تاسیس دولت صفویه و اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی و حضور و دعوت از علمای شیعه از سراسر جهان اسلام است. این همه سبب شد تا بالاخره در عصر صفویه پس از طی 10 قرن، اسلام شیعی در ایران گسترش یابد و به صورت یک مکتب و مذهب فراگیر در این کشور معرفی شود. موضوع مطلب : پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|